۱۳۹۴ دی ۲۵, جمعه

ایران - «جرقه ای که در تاریکی جانم چراغی فروزان برافروخت»

هرساله در ۳۰ دی‌، هر آنچه که از آنروز تا امروز گذشته است را مرور میکنم.
به اولین بار که آن صدای پرشور را شنیدم، برمیگردم. سخنرانی «چه باید کرد؟» امجدیه ۱۳۵۹
وقتی آن صدا در اتاقم در شهر کرمان از کاست پخش می‌شد. نفوذ کلماتش در من به قدری قوی بود که بعد از گذشت سالها هنوز روشنایی آن سخنان مرا ترک نکرده است.
با هرکس که صحبت می کردم با شور و احساسی ستایش انگیز از آنروز و آن سخنان میگفت و من دیدم که آن صدا با نیرویی سرشار بر جان هرکس که سودای آزادی و رهایی دارد پرتو افشانده است.
دادخواهی، مظلومیت، شجاعت و شور و ایمانی که در آن کلمات موج میزد به من میگفت این؛ کسی است که تو را به هدف میرساند؛ و این نقطة آغاز راهی ۳۵ ساله شد.
“و به راه اندیشیدن، یأس را رج میزند»
بطور طبیعی من و هر انسان دیگر به آنچه که در جریان است نگاه میکنیم. در واقع موج را میبینیم نه دریا را؛ و مسیر را با اولین کیلومترشمار انتهای جاده می پنداریم.
تردید ندارم که زیبایی آنچه را که امروز خلق میشود، نمیبینم؛ زیرا که افق دوردست و چشم انداز بیکران را تنها میتوان از نوک قله دید معمولاً در دامنه و دشت از رؤیت زیبایی و شکوه آن محرومیم.
در این سالهای پایداری، اکثر اوقات با شرایط پیچیده‌، نفسگیر و پرتضاد و پرابهامی مواجه بودیم.
اما وقتی پیام برادر مسعود را می‌شنیدیم همه تضادها و تناقضها در شفافیت کلمة “مبارزه“ به وحدت میرسید؛ و دوباره و هزارباره آن صدای امید بخش و شورآفرین مرا از تاریکی به روشنایی، از یأس به امید و از تردید به یقین میرساند؛ و اینگونه هست که حالا دیگر “راه و راهبر“ برایم یک معنای یگانه است.
#ایران #امجدیه #مسعود  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر