۱۳۹۵ مرداد ۲۵, دوشنبه

ایران - داستان واقعی که اتفاق افتاد ! درد را به که بگوئیم؟

به فدایِ لب تـشنۀ تو یا امام حسین
.
.
هوا بارانی نبود که بگوئیم : آن مرد در باران آمد ..... حقوقی هم در کار نبود که بگوئیم : بابا نان داد .
مرد ، پس از بیست دقیقه خواهش و تمنا ، نفسی تازه کرد و گوشیِ را دست بدست کرده ، به گوشِ چَـپَـش چسباند . از مخاطبش برای اینکه به او ، برای پرداختِ بدهیش ، تا پایانِ ماه مهلت داده بود تشکر کرد ، در ادامه پس از عذرخواهی اجازه خواست تا از دستگاهِ آبسرد کن ، جُرعه آبی بنوشد . هوائی گرم با رطوبتی بالا که سراپای مرد را خیسِ عرق کرده بود و جُرعه آبی میتوانست عطش مرد را فروکش کند . مرد ، لب های خُشکش را با زبانش مرطوب کرد . به آب سرد کن نزدیک شد و رویِ دستگاهِ آب سرد کن ، جملۀ " بفدای لبِ تشنۀ تو یا اما حسین " که با خطی مشکی رنگ نوشته شده بود ، آخرین جمله ای بود که میخواند ، چون به محضِ لمس کردنِ شیرِ آب ، دچار برق گرفتگی شد و جان سپرد ..... بُرشی از یک اتفاق / امروز / محلۀ ما ... 
......
....
آدم این درد ها رو به کی بگه ؟
#ایران #باران #تلفن #آبسردکن 
عکس سبلیک است 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر