۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه

ایران - خلیفه‌یی که گربه دنبه‌اش بربود

خلیفه‌یی که گربه دنبه‌اش بربود - نبی اسداللهی

حضرت مولانا، در دفتر سوم مثنوی حکایت مردی لافی را نقل همی کند که هرصبحدم به وقت خروج از منزل، با تکه دنبه‌یی سبیل خویش چرب همی‌نمودی و به وقت هم‌کلامی با دوستان دست بر سبیل خویش همی کشیدی که یعنی عندالخروج، ”لوط“ ی چرب و گرم همی‌خوردمی و باد به غبغب انداختی و بدین منوال روزگار سر همی کردی تا روزی هنگام لافیدن کودکش سر رسید که:
آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد

گفت آن دنبه که هر صبح بدان چرب می‌کردی لبان و سبلتان

گربه آمد ناگهانش در ربود بس دویدیم و نکرد آن جهد سود

آن پهلوان لافی لابد بعد از این آبروریزی به واقعیت خویش اعتراف همی کرد اما... 

خردمندان را عجب آمد که چرا خلیفه زهوار دررفته تهران که بعد از هزار سال بیامدی، از این پهلوان پنبه مولانا درس همی نگرفتی که به این روز گرفتار آمدی. او که گاه ریش تارعنکبوتی خود را، در آبهای مدیترانه همی سائیدی و آن را عمق استرتژیک نام نهادی و گاه پاسداران پارو به دست را به آبهای باب‌المندب و سو‌ئز همی گسیل داشتی تا به حریفان بنمایاند که چه سبیل چربی دارد، اندر میان لافیدنهای این خلیفه بخت‌برگشته نمی‌دانم ناگهان چه آمد که نفس بشار در سوریه به شماره اوفتاد و عزرائیل بر بالین او حاضر همی آمد و در مملکت ملکه سبا، خر دجال به گل اندر اوفتاد سخت و در عراق، حرامی‌اش از سرگردنه فرود اوفتاد و کودن کودک ناخواسته‌اش شیخ حسن، به میان انجمن دوید که این تحریمها پدری از ما همی در آورد که نپرس و چه بسا اگر لغو نشوند خلیفه آب خوردن هم در بیت ندارد و معلوم گشت که گربه، دنبه ولایت نیز ببرده است و شگفتا که ابلهی این خلیفه آن قدر ببود که مثل پهلوان مولانا سر به زیر نشود و حکایت گربه و دنبه او عالمگیر خواهد شدن....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر